نیزه ای از گلوی یك غنچه
از سه جا انشعاب می گیرد
از یكی خون و از یكی شیر و
از یكی سهم آب می گیرد
مادر آفتابگردان ها
به اهالی آسمان می گفت :
بنگرید آه ؛روی دست پدر
غنچه ای آفتاب می گیرد
تشنه لب نیست ،او خودش دریاست
كودك آب و باد و باران است
او نه اینكه به خیمه غش كرده
تشنگی را به خواب می گیرد
تا كه تیرِ سه پر به طفل رسید
دست و پایی زد و به رقص آمد
مثل رقصِ میانه ی میدان
به خودش پیچ و تاب می گیرد
تیر را از گلوی بی آبش
تا خداوند آب در آورد
ابر غرید و گفت :" وای
اینك آسمان را عذاب می گیرد"
دارد آهسته باز می گردد
از جواب دوباره ی مردم
پای هستی دوباره می لرزد
كوفه را اضطراب می گیرد
تا خدا منعكس كند او را
دارد آئینه وار می گرید
عكس شش ماه آسمانی را
توی این چشمه قاب می گیرد
پشت خیمه كه می رود ناگاه
شرم دریا به جوش می آید
ماهی سرخ و بی سر خود را
از نگاه رباب می گیرد
شاعر : رحمان نوازنی
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 12:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رحمان نوازنی
ارسال دیدگاه