تا گره باز شد از ابرویش
نیزه ای بوسه زد به پهلویش
دست بر جای زخم نیزه گرفت
ناگهان دید زخم بازویش
کاش این قدر تشنه کام نبود
آه از آن لبان نیکویش
رو به سمت عقب نگاهی کرد
تار می دید چشم جادویش
رو به سمت حرم تمایل کرد
خیمه ها پر شد از هیاهویش
گفت: این تشنگی مرا گشته است
سله بسته است لعل دلجویش
لب به لب های آفتاب گذاشت
در هم آمیخت عشق با بویش
در منا کربلا مکرر شد
او ذبیح و عطش چو چاقویش
ذره ای داغ آفتاب چشید
لب فرو بست از فراسویش
باز بر هجم شب خط خون زد
پخش شد در زمانه هوهویش
نیزه در نیزه تیغ در تیغ است
اربا اربا شده است گیسویش
دشت در بهت خود عزادار است
بنویسید کو اذان گویش؟
این ورق پاره های قرآن است
می گذارد به روی زانویش؟
یا تن چاک چاک یک مرد است
که نمانده است هیچ از رویش
خواستم تا غزل کنم او را
یک قصیده شده است هر مویش
شاعر : حامد حجتی
- شنبه
- 25
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حامد حجتی
ارسال دیدگاه