پنجمین رکن پنج تن، تنی نمانده برات
و نیزه ای که سنان زد، گرفته راه صدات
صدای فاطمه پیچید در زمانه که گفت:
بُنَیَّ... پیرهنت کو؟ مادرت به فدات!
فدای غیرت تو، فکر خواهرت هستی؟
که سمت معجر من مانده خیره خیره نگات
رشید فاطمه این نیزه ها کمت کردند
قلیل گشته ای و آب رفته سر تا پات
نه این که آب نبود و تو تشنه جان دادی
ز خاطرم نرود خنده های آب فرات
فقط نه پیرهنت، جسم تو به غارت رفت
گمان کنم که بهم ریخت آن قد و بالات
شاعر : حسین ایزدی
- شنبه
- 25
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه