پیش من نیزه ها کم آوردند
به خدا سر نمی دهم به کسی
غیرت الله من خیالت جمع
من که معجر نمی دهم به کسی
تو اگر که اجازه ای بدهی
خویش را پهلویت می اندازم
اگر این چند تا عقب بروند
چادرم را رویت می اندازم
چه قدر می روند و می آیند
فرصت زخم بستن من نیست
آمدم درد و دل کنم با تو
جا برای نشستن من نیست
جلویش را بگیر تا بلکه
دستم از رو سرم بلند شود
تو که شمر را نمی کنی بیرون
پس بگو مادرم بلند شود
هر که گیرش نیامده نیزه
تکیه بر سنگ دامنش کرده
همه دیدند دخترت هم دید
شمر رخت تو را تنش کرده
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- شنبه
- 25
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:13
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه