خواب دیدم که گل روی تو پر پر می گـشت
ولبت بسکه ترک داشت ز خون تر می گشت
خواب دیدم نفس ِتـــــــــــــنگ کبوترها را
قفس دست شما را که پُر از پَـر می گشت
خواب دیدم نظرت کـار مســـــــیحا می کرد
هرچه پـــر بود کــــنار تو کبوتر می گشت
راستی گوشــــــه ای از خواب مرا آزرده
که چرا از حرمت چشم تــرت بر می گشت
بی مهابا که دلم در دل آتــــش می سوخت،
قحطی آب که نه.... قحطی معجر می گشت
هرکه از کاشــــــته نـیزه خود بر می داشت
هرکسی پارچه ای داشــت پی سر می گشت
زیر باران پر از سنگ و شن و خاک و کلوخ
افق دید مـــــــن و چشم تو کمتر می گشت
صحبت از نعل که شد لعل لبت ریخت زمین
سینه دشــــــــت زعطر تو معطر می گشت
گرچه بـــــودند در اطراف تنـــت خیلی ها
دور شش گوشه ای ازجسم تو مادر می گشت
تکــــــــــــیه ام داده بـه دیــوار بلند حاشا
آخر خواب که انگار مـــــــــــقدر می گشت
خوب شد نیزه به دســـــــتی به کنارت آمد
قاری من، سر تـــــو در پی منبر می گشت
شاعر : رضا دین پرور
- شنبه
- 25
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه