اشک زنجیر به حال بدنم میریزد
گریه بر بی کسی زخم تنم میریزد
آسمان راه گلوی قفسم را بسته
عرق بال من از پیرهنم میریزد
روی شلاق به من واشده و می خندد
آب مجروح ز زخم دهنم میریزد
چارده سال شد از شهر مدینه دورم
آهم از غربت وآل حسنم میریزد
چوب با پای شکسته سر دعوا دارد
سنگ ، زیر قدم پا شدنم میریزد
هر یک از هفت کفن پشت سر تشییعم
لاله برکشته ی دوراز وطنم میریزد
شاعر : روح الله عیوضی
- دوشنبه
- 27
- آبان
- 1392
- ساعت
- 8:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
روح الله عیوضی
ارسال دیدگاه