ای اساتید دو گیتی طفل ابجد خوان تو نور دلها تا ابد از مشعل عرفان تو
علم هستی گوهری از بحر بی پایان تو عقل وعشق و روح محو و مات و سرگردان تو
آفرینش در کنار سفره ی احسان تو جان جان عالم استی جان ما قربان تو
ای تمام علم حرفی ناتمام از مکتبت ای مسیحای سخن را روح از یاد لبت
بوده درسی بر بشر هر لحظه ی روز وشبت یک جهان توحید پنهان در نوای یا ربت
نور دانش می فشاند تا قیامت کوکبت صد فلک انوار پیدا در لب خندان تو
ای که درمخلوق سر تا پا جمال خالقی خود زبان حقّ و قرآن را زبان ناطقی
درد بی درمان جانها را طبیب حاذقی تا ابد استاد انسانها کما فی السّابقی
صدق را مصداق و مولانا امام صادقی راستی مانند گل می روید از بستان تو
کرسی تدریس تو در سینه ایمان پرورد همچنان هارون مکّی ها مسلمان پرورد
مؤمن طاق و هشام وابن نعمان پرورد چون ابو حمزه چراغی بس فروزان پرورد
هم مفضّل هم ابان هم ابن حیّان پرورد می دمد انوار دانش از لب عمران تو
رازهای ناشفته دّر مکنون تواند اهل دانش تا قیامت حشر مدیون تواند
هر کجا علمی فرا گیرند ممنون تواند علم و تفسیر واصول وفقه ، مرهون تواند
چار اصل محکم از منشور قانون تواند بوده این هر چار را سر در خط فرمان تو
بی خزان مانده است و می ماند بهار علم تو مجلسی ها لاله ای از لاله زار علم تو
شیخ طوسی شهروندی از دیارعلم تو صاحب کافی است مرغ شاخسار علم تو
هر فقیهی قطره ای از جویبار علم تو دستشان از دور و از نزدیک بر دامان تو
ای که دوزخ با نگاهت رشک رضوان می شود ای که از هارون تو آتش گلستان می شود
کافر از یک گردش چشمت مسلمان می شود مالک دوزخ به لبخند تورضوان می شود
مور از فیض تو همدم با سلیمان می شود ای سلیمان در مقام سلطنت سلمان تو
تو ولّی اللهی آئینه ی پیغمبری در شجاعت در فصاحت در بلاغت حیدری
فاطمه یا مجتبائی یا حسین دیگری نورچشم سیّد سجّاد ونجل باقری
هم ابو عبدالهی هم صادقی هم جعفری صدق ، شاهینی بود بر کفّه ی میزان تو
ای به روز بیکسی یار همه بی یارها دیده از منصور دون بیدادها آزارها
حمله ور بر خانه ات خصم ستمگر بارها شعله ور از خانه ات چون بیت زهرا نارها
اشک افشاندند بهر غربتت دیوارها بلکه آتش بود رد بیت الولا گریان بود
برد با پای پیاده دشمن کین گسترت نه ردا بر دوش بود ونه عمامه بر سرت
ضعف برتن ، ذکربر لب ، اشک در چشم ترت بارها می خواست جان گردد جدا از پیکرت
بود خالی آن دل شب جای زهرا مادرت تا ببیند بر تو چون بگذشت از عدوان تو
تا کند با قتل منصور روز خلق شام بارها شمشیر خور آورد بیرون از نیام
کرد بهر کشتنت با خشم و قهر از جا قیام دید ناگه پیش رویش حضرت خیرالانام
زد نهیبش کی ستمگر دست بردار از امام ورنه گیرم جان و سوزم مسند وایوان تو
عاقبت شد از اشرار زهر اعضای تو آب ریخت در قلب تو آتش رفت از جسم تو تاب
گشت با مرگت مدینه صحنه یوم الحساب آسمان فضل بودی سرنهادی بر تراب
عالمی در سایه امّا تربتت درآفتاب
چشم میثم نه جهان گردیده اشک افشان تو
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 27
- آبان
- 1392
- ساعت
- 12:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه