من کيستـم؟ فـرشته ي عرش آشيانه ام
دردا که گشتـه قعر سيـهچال، لانهام
از حلقـههاي سلسلـه بـاشد نشانهها
بر دست و پا و گردن و بر پشت و شانهام
مخفي است زخمها به درون دلم، ولي
پيــداست بــر بــدن، اثــرِ تازيانهام
مـن در کنـار قبـر نبـي خانه داشتم
کردنـد بيگنــاه بــه زنـدان روانهام
گر شيعهاي به شهر مدينه کند عبور
جرأت نميکند که زند سـر به خانهام
هر شب بوَد چهار ملاقاتيام به حبس
زنجير و کند و قاتـل و اشک شبانهام
از بس که تيرگي نگهم را گرفته است
روز و شبـم يکـي شـده در آشيانهام
ديدم بسي شکنجه و خواهند اگر شهود
اين زخـمهاي سلسلـه باشـد نشانهام
نشنيده مانـد نالـه ي شبهـاي تـار من
خامـوش در ميـان قفس شـد ترانهام
«ميثم» ز سوز سينه سرودي براي ما
سـوز دلــت قبـولِ خــداي يگانهام
---------------------------------------
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- سه شنبه
- 28
- آبان
- 1392
- ساعت
- 7:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه