ناله ای سوخته از سینۀ سوزان آید
وین نوائیست که از گوشۀ زندان آید
آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت
شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید
های هارون که گرفتار تو شد موسی عصر
شب و روز تو و او هر دو به پایان اید
سال ها این پسر فاطمه مهمان تو هست
هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید
هم دم آن پدر پیر ز چندین اولاد
طفل اشکی است که از دیده به دامان آید
امشب از غربت او سلسله هم می نالد
کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید
کند و زنجیر از آن جان به زندان مأنوس
نکشد دست اگر بر لب او جان آید
گر چه این زمزمه خاموش شود تا به ابد
بانگ مظلومیش از سینه باران آید
---------------------
شاعر : استاد سید رضا موید
- چهارشنبه
- 29
- آبان
- 1392
- ساعت
- 4:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید رضا موید
ارسال دیدگاه