وقتی که اسماعیل رگ های گلویش را سپر کرد
دیدیم که آن تن از برای حفظ ایمان ترک سر کرد
بار دگر فرزند آدم آزمونی سخت پس داد
یعنی که بودن را به آهنگ نبودن جلوه گر کرد
بذری که ابراهیم با دلداده اش در کوه می کاشت
بعد از هزاران سال در پیمانه ای چون خُم ثمر کرد
وقتی که مولای یقین دستش به اوج کبریا رفت
دل با تمام قامتش لرزید و جان را شعله ور کرد
تاریخ سرگرم مرور نقش اسماعیل خود بود
امید راهی گشت و فرقی باگلویش هم سفر کرد
خورسید با پژواک در آیینه ی زیبای هستی
شب قامتان هر سفر را از تغافل برحذر کرد
می خواست رسم همرهان نیمه راهش کهنه گردد
یک کهکشان را رهنمای راه ابنای بشر کرد
اکنون دگر این برکه اقیانوس هستی است
مدّی به پا بنمود که از دامان اطلس هم گذر کرد
شاعر : فهیمه بخشی
- چهارشنبه
- 29
- آبان
- 1392
- ساعت
- 4:18
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
فهیمه بخشی
ارسال دیدگاه