باقر آل پیمبر می دهد جان
در عزایش فاطمه شد دیده گریان
وااماما واماما واماما
زهر کینه زد شرر بر حاصل او
زین زهر آلوده گشته مقتل او
وااماما واماما واماما
----
سوزد از زهر جفا پا تاسر من
گشته یارب لحظه های آخر من
وااماما واماما واماما
گرچه زهر کین شرر زد بر دل من
خاطرات کودکی شد قاتل من
وااماما واماما واماما
من به طفلی بار محنت را کشیدم
کس نمی داند که با دیده چه دیدم
وااماما واماما واماما
با دوچشم پر زاشک از جور اعدا
غرق خون دیدم زمین کربلا را
من خودم دیدم حسین بی یار گشته
او اسیر فرقه خونخوار گشته
من نگه کردم به حال مضطر او
کشته شد بر روی دستش اصغر او
من خودم دیدم که دشمن از قفایش
می برید راس حسین را از قفایش
واحسیناواحسیناواحسینا
-----
داغ زهرا را دوباره تازه کردند
راس جدم را به روی نیزه کردند
ال طاها را عدو می کرد امیری
با چه جرمی برده اند ما را اسیری
بی حیاها ظالمانه وحشیانه
عمه ام را می زدند با تازیانه
واحسینا واحسینا واحسینا
- چهارشنبه
- 29
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه