امشب از آسمان چشمانت
دسته دسته ستاره مي چينم
در غزل گريهي زلالت آه
سرخي چارپاره مي بينم
**
زخمهاي دل غريبت را
مرهم و التيام آوردم
باز از محضر رسول الله
به حضورت سلام آوردم
**
در شب تار تيره فهمي ها
روشني را دوباره آوردي
آسمان را کسي نمي فهميد
تا که با خود ستاره آوردي
**
ساحت مستجاب سجاده!
بندگي را تو يادمان دادي
دل ما شد اسير چشمانت
دلمان را به آسمان دادي
**
آيه آيه پيام عاشورا
در احاديث روشنت گل کرد
امتداد قيام عاشورا
در تب اشک و شيونت گل کرد
**
دم به دم در فرات چشمانت
ماتم کربلا مجسم بود
چشمه تو لحظه اي نمي آسود
همهي عمر تو محرم بود
چلچراغي ز گريه روشن کرد
در دلم اشک بي امان تو
تا هميشه مناي چشمانم
وقف اندوه بي کران تو
**
در غروب غريب دلتنگي
ناگهان حال تو مشوش شد
جان من! روي زين زهرآلود
پيکرت سوخت غرق آتش شد
**
گرچه از شعله هاي کينه شان
پيکر تو سه روز مي سوزد
ولي از داغهاي روز دهم
جگر تو هنوز مي سوزد
**
آه آتشفشان چشمانت
دير ساليست بي گدازه نبود
همهي عمر خون دل خوردي
داغهاي دل تو تازه نبود
**
ديده بودي سه روز در گودال
پيکر آسمان رها مانده
سر سالار قافله بر ني
کاروان بي امان رها مانده
**
چه کشيدي در آن غروبي که
نيزه ها ازدحام مي کردند
سنگها بر لبي ترک خورده
بوسه بوسه سلام مي کردند
**
دل تو روي نيزه ها مي رفت
دستهايت اسير سلسله بود
قاتلت زهر کينه ها، نه نه!
قاتلت خنده هاي حرمله بود
**
جان سپردي همان غروبي که
عشق بر روي نيزه معنا شد
دل تو در هجوم مرکب ها
بين گودال ارباً اربا شد
شاعر : یوسف رحیمی
- چهارشنبه
- 29
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه