روی نی زلف دلشکن داری
قصد یغمای قلب من داری
حسرت بوسه بر لبم خشکید
چقدر زخم بر بدن داری!
جای جای تنت نشانهای از
دوهزار جنگ تن به تن داری
نشنیدم ز حنجرت حتّا
شکوهای، بس که خویشتنداری
در پر تیرها گره خورده
خاطراتی که با حسن داری
دیدم از دور ساربان میرفت
باز هم خاتم یمن داری؟
تا که بینا کنی دو عالم را
خوب شد که پیرهن داری
بین صحرا هوای زینب را
روی نی هم مسلّماً داری
بس که امشب شدم خیالاتی
خواب دیدم تو هم کفن داری!
شاعر : عمار موحد
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
عمار موحد
ارسال دیدگاه