چوب حراج زد به عقيق لب شما
يك ضربه و دو ضربه وباقي ضربه ها....
هرچه گذشت،هيچ كسي مشتري نشد!
بي قيمت است،گوهر گنجينه ي خدا
گوهرشناس واقعي قصر زينب است
تخمين زده است ارزش دُر كبود را
با ديدن جلال وشكوهت، سفير روم
انگشت بر دهان تعجب گرفته تا....
مانده سر دو راهي فرياد يا سكوت!
آيا قدم جلو بگذارد؟ و اينكه يا ؟
افتاد ياد خواب شب قبل كه نبي
فرموده بود: اهل بهشتي كنار ما
دل را به آبهاي خروشان عشق زد
سر را بغل گرفت، و شد راز بر ملا
پيغمبرو مسيح برايش گريستند
وقتي سفير خنده كنان شد سرش جدا
از پله هاي قصر سرش غلت خورد و گفت:
در راه دوست جان چقدر هست بي بها!
پايين پاي حضرت زهرا رسيد و بعد
با خون خود نوشت كه الوعد الوفا
شاعر : وحید قاسمی
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1392
- ساعت
- 7:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه