مردی که خاندان خدا را گریسته
مردی که همصدای خداوند ، زیسته
بسیار ظلم دیده به دوران ، نه این چنین
بسیار کوه و دشت و بیابان ، نه این چنین
یک حجّ ناتمام ، و ناگاه یک قیام
مردی که پیش رفته ، کند خویش را تمام
همپای های او ، همه دریای پر خروش
مردان آسمانی ، مردان سبزپوش
از جنس موج های رها ، صخره کوب تر
مردانی از نژاده ترین نسل ، خوب تر
رفتند تا که مرد بماند در این سرا
انگیزه ی نبرد بماند در این سرا
رفتند « تشنه » رمز بماند برای مان
آزادگی ، سرود بخواند برای مان
رفتند تا نمونه ی دلدادگی شوند
الگوی داد و پرچم آزادگی شوند
هرگز طلوع دائم خورشید دیده ای ؟
خورشید بر فراز نِی ، آیا شنیده ای ؟
درخون خود نشست که دین پر فروغ شد !
او کشته ی نفاق و فریب و دروغ شد
خون خدا برای خدا می شود فدا
تا آدم از عمیق جهالت شود رها
تا میوه های باغ ، بماند برای مان
او رفت ، تا چراغ بماند برای مان
آموختیم آن چه که باید ، از این چراغ
ما سوگوارِ نور هُدی ، سوگوارِ باغ
خورشید گفت : « درهمه حال اهل درد باش
دین هم اگر نداری ، آزاده مرد باش »
خورشید گفت : « ماندن ِ با ننگ ؛ دور باد !
هستی ِ ما و هستی ِ نیرنگ ؛ دور باد ! »
خورشید گفت : « دین اگر از خون ِ من به پاست !
شمشیرهای تشنه به خون خدا ، کجاست ؟! »
در ذهنِ خاک خورده ی تاریخ مانده است ،
مِهری که دست مِهر ، به دل ها نشانده است
********
پرسیده ایم از خودمان بعد از آن غروب ،
در خلوتی پر از خودمان ، لحظه های خوب ! :
« حالا کجای کارم و مردانگی م کو ؟!
یک ذرّه از نشانه ی آزادگی م کو ؟! »
*********
آری حسین ( ع ) ، مظهر کلّ ِ عجایب است
سرچشمه ی فضایل ِ امروز غایب است .
شاعر : مجید آخته
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1392
- ساعت
- 14:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجید آخته
ارسال دیدگاه