چقدر قصه و راز مگوی زائر ها
نهفته در دلش از گفت و گوی زائر ها
دلش گرفته، عجب بغض خانمانسوزی
و اشک های نهان در سبوی زائرها
قریب هشت دهه همکلامشان بوده
گرفته این همه از خلق و خوی زائرها ...
همین که سخت جدا میشوند از آقا
همین که... عطر جدایی ز بوی زائرها
چقدر خسته و افسرده است و خونین دل
از اینکه راه ندارد به کوی زائرها
دلم برای رفیق قدیمی ام خون است
ضریح مثل من این روزها چه محزون است
گمان کنم که زمان جدایی اش باشد
زمان گریه بی همصدایی اش باشد
دگر به پای علی اکبر(ع) او ندارد راه
زمان طرح سئوال از چرایی اش باشد
کنار موزه ای از هم جدا جدا شده است
نشانه های فصول گدایی اش باشد
که تکه تکه شدن از شروط این عشق است
شهید شش جهت کربلایی اش باشد
رود به شهر خراسان که شاه هم آنجاست
که چشم زائر مانده براه آنجاست
صدای پای رقیبش ز دور می آید
صدای فرشچیان با غرور می آید
چقدر هجمه بر این نو عروس وارد گشت
و چشم منکرشان کووور ... می آید
گمان کنم که النگوی مادرم هم هست
که ذوب در دل امواج نور می آید
و شکر حضرت حق راه را نمیبندند
ضریح حضرتشان در حضور می آید ...
حضور واقعی پیک های استقبال
کنار دود و بلا از تو دور می آید
ضریح گفتم و یاد مدینه افتادم
مدینه گفتم و دردی به سینه افتادم
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1392
- ساعت
- 14:41
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه