خورشید بود و ماه به نورش نظاره داشت
در كهكشان علم هزاران ستاره داشت
عطر كلام وحی ز لعل لبش چكید
فضل و مقام و منزلتی بی شماره داشت
در مكتب فضیلت و جاوید دانشش
او بوبصیر و مؤمن طاق و زُوراره داشت
كس پی نبرده است بر این نور لایزال
دریای فضل او مگر آخر كناره داشت
هرگز خزان ندید گلستان علم او
زیرا كه این بهشت بهاری هماره داشت
سوگند بر ترنم قرآن كه هل اتی
بر جود و بر سجیت او استعاره داشت
آتش برای خادم او چون خلیل شد
وقتی تنور شعله كشید و شراره داشت
پوشانده بود ابر غمی آفتاب را
هرگه به سوی كرببلا او نظاره داشت
لرزید بندبند تنش در عزای او
وقتی به داغ و ماتم زهرا اشاره داشت
حاجت به زهر دادن این مقتدا نبود
زیرا دلی چنان جگرش پاره پاره داشت
تنها نه در بقیع «وفائی» كه این امام
در سینه های ما همه دارالزیاره داشت
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1392
- ساعت
- 15:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه