از كار غربتت گرهای وا نمیكند
این شهر ، با دل تو مدارا نمیكند
این شهر ، زخم بیكسیات را...عزیز من
جز با دوای زهر مداوا نمیكند
این شهر ، در میان خودش جز همین بقیع
یك جای امن بهر تو پیدا نمیكند
اینجا اگر كسی به سوی خانهات رود
در را به غیر ضرب لگد وا نمیكند
این شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست
با آل فاطمه به جز این تا نمیكند
ابن ربیع پست چه آورده بر سرت؟
شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمیكند
بالای اسب در پیِ خود میكشاندت
رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمیكند
تا میخوری زمین به تو لبخند میزند
اصلاً رعایت رَمَقت را نمیكند
زخم زبانش از لب شمشیر بدتر است
یك ذرّه احترام به زهرا نمیكند
اینجا مدینه هست، دگر كربلا كه نیست
پس یورشی به معجرِ زن ها نمیكند
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1392
- ساعت
- 15:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه