به گوش می رسد اکنون صدای حنجره اش
نشسته مادر گریه به پای حنجره اش
درید حلق عطش را که حلق اصغر بود
سه شعبه ای که کنون لا به لای حجنجره اش
نشسته تا پدر آهسته آب می نوشد
ز شوره زار حسینش به جای حنجره اش
و ناگهان پدرش زود یک حجابی کرد
عبای خونی خود را برای حنجره اش
فرشتگان خدا هم به سر زنان گفتند
فدای خون گلویش فدای حنجره اش
گرفت خون گلو را در آسمانی سرخ
ب دست خویش گمانم خدا حنجره اش
به محض آمدنتیر می شود آغاز
سر زبان همه ماجرای حنجره اش
مسعود اصلانی
- جمعه
- 11
- آذر
- 1390
- ساعت
- 14:17
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه