سحر از قافله ی اهل سحر جا ماندیم
ما همه تشنه لبی بر لب دریا ماندیم
پرمان نیست اگر پر نکشیدیم هنوز
پایمان راه نیامد نرسیدیم هنوز
بنویسید پرِ پر زدنی میخواهم
تا نمیرم دمِ عیسی دهنی میخواهم
ما که در آینه ی عشق پر از احساسیم
پسر فاطمه؛ مدیون تو و عباسیم
اسم ما هرچه شما بر دهنت می بری است
به خدا شغل خدا داده ی مان نوکری است
لطفتان هست که در میکده راهی داریم
نظر توست که ما کسوت شاهی داریم
سفره ات هست وَ ما غصه ی نانی نخوریم
تکیه ات هست و ما هیچ تکانی نخوریم
هدف از بودن ما گریه ی بر عاشوراست
ریشه ی خلقت ما سر زده از خاک شماست
دست از لای درِ خانه برون آوردی
و کرم دید در آن روز که خیلی مردی
چشم بد دور از آن دست عطایت آقا
نخورد چشم نظر، روی تو یابن الزهرا
چایی روضه ی تو کوثر ما نوکرهاست
باب حاجات همه اشک علی اصغرهاست
هرکجایی که در این همهمه کم آوردیم
نام زیبای ابالفضل شما را بردیم
هرکسی دل به کسی داده و ما مال توأییم
هرکجا کار گره خورده به دنبال توأییم
هرکجا روضه ی تو هست بهشت آنجا هست
هرکجا پرچم مشکی ست خودِ زهرا هست
یا قتیل العبره اشک فشانت ماییم
از همان صبح ازل مرثیه خوانت ماییم
من شنیدم که از اول لب تو عطشان بود
شب میلاد تو چشم همگان گریان بود
قصه ات را همه ی آینه ها میخواندند
روضه ات را همه ی اهل سما میخواندند
سر هر صبح دلم نام تو را میخواند
دست بر سینه و از کرب و بلا میخواند
کربلا گفتی و گفتم دل عالم خون شد
و از اعماق دلم آه و عطش بیرون شد
چند روزی ست بهاری شده و می بارم
چند روزی ست هوای حرمت را دارم
چند روزی ست هوای چمنت کرده دلم
راستی یاد عقیق یمنت کرده دلم
رفتی و تا سر سرنیزه سرت بالا رفت
گریه کردند پی رفتن تو دخترها
شب تاریک و تنور و سر نورانی تو
چه کشیدند در آن حادثه ها مادرها
خیزران و لب تو تشت طلا نامحرم
چشم بستند بر آن واقعه حتی سرها
- سه شنبه
- 5
- آذر
- 1392
- ساعت
- 4:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه