ساییده شد لبان تو اینگونه چوب را
بر هم نمی کشند شمال و جنوب را
دیدند قرمز متمایل به عشق بود
خونین ترش مخواه ببخش این غروب را
داری بزرگ می شوی و حرف می زنی
بار دگر اعاده کن این رسم خوب را
تو شیر می خوری و پدرت تیر می خورد
لبخند می زنی پدر میخ کوب را
آب فرات در ته خود ته نشین شده است
پس خوب شد که لب نزدی این رسوب را
واجب نبود آمدنت لطف کرده ای
برداشتند از همه حکم وجوب را
آبی نمانده است که خاموششان کنم
آتش زدی لبان خودت این دو چوب را
رضا جعفری
- جمعه
- 11
- آذر
- 1390
- ساعت
- 14:30
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه