وقتش رسیده است که پر در بیاوری
از راز خنده همه سر در بیاوری
وقتش رسیده است که با روضه های خشک
اشکی زچشم چند نفر در بیاوری
وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نیل تا فرات جگر در بیاوری
خون را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
از زیر دست های تبر در بیاوری
تو یک تنه حریف همه می شوی و بس
از این قماط دستی اگر در بیاوری
تو از نوادگان مسیحی بعید نیست
از خاک مشک تازه و تر در بیاوری
در این کویر خار گل انداخت گونه ات
گفتی کمی ادای پدر در بیاوری
لب می زنی به هم که بخوانی ترانه ای
اشکی به این بهانه مگر در بیاوری
شاعر : رضا جعفری
- جمعه
- 11
- آذر
- 1390
- ساعت
- 14:31
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه