سید الباکینم و در عشق غوغا می کنم
زنده در شهر مدینه یاد زهرا می کنم
من چهل سال است هر لحظه به یاد کربلا
از غم هر روضه ای گریه مجزّا می کنم
پای هر برگ صحیفه نه ، که روضه نامه ام
با سر انگشتی ز خونِ دیده امضا می کنم
رازق الطفل الصغیر و راحم الشیخ الکبیر
با مناجات سحر این روضه افشا می کنم
آب رنگ خون بگیرد تا که هنگام وضو
یادی از زخم لبانِ خشک بابا می کنم
می سپارم بر همه تا نشود ام البنین
صحبت از ضرب عمود و فرق سقا می کنم
تا ببینم بین باغی لاله پرپر می کنند
بی مهابا یاد جسم اربا رابا می کنم
با سئوالی پر کنایه وقت ذبح گوسفند
در دلِ درد آشنا طرح معما می کنم
چون که بابای مرا لب تشنه ذبحش کرده اند
بر سر این قصه با قصاب دعوا می کنم
گر ببینم دختری مویش گره افتاده است
خیلی آهسته گره از گیسویش وا می کنم
وای زان دم که بینم دختری خورده زمین
گریه ها بر غربت اولاد زهرا می کنم
تا که دیدم برآوردند در بازار شهر
یاد شام و ماجرای خواهرم را می کنم
سرخ موئی گفت دنبال کنیزم، بعد از آن
یاد آن مجلس دو چشم خویش دریا می کنم
شاعر : قاسم نعمتی
- شنبه
- 9
- آذر
- 1392
- ساعت
- 6:7
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه