مویش به باد عشق وزیدن گرفته بود
 زینب هوای آه کشیدن گرفته بود
 یک دختر سه ساله طناز و با وقار..
 بر لب گلی به نیت چیدن گرفته بود
 اشکی به چشم و بغض به حلقوم و پا به گل..
 دستی به گوش بر نشنیدن گرفته بود
 اشکش چکید مادر خسته به یاد طفل..
 (یادش بخیر... حس مکیدن گرفته بود...}
 سقا نخواست دست و لب و مشک و چشم و فرق..
 کفاره به آب رسیدن گرفته بود
 رأسی به نیزه.. چو خورشید در سماع..
 با نیزه دار پای دویدن گرفته بود
 الله اکبر از آن مرد و گرد و خاک..
 ـ هایی که نای دیده و دیدن گرفته بود .. :
 از سوی قوم هرزه زبان زبون وُرا ..
 خیلی ز زخم.. قصد رسیدن گرفته بود
 زینب هلال و ماه هلال و سپه هلال
 راوی هلال و هول بریدن گرفته بود
نیزه حلال و تیغ حلال و سنان حلال
 ذبحِ حلال حال تپیدن گرفته بود
 مَحکم مباح و حُکم مباح و حَکَم مباح
 خون مباح سرخ و.. جهیدن گرفته بود
 ضجه حرام و اشک حرام و بکا حرام
 بوسه حرام و قلب دریدن گرفته بود
 اسب حسین جای شتر نحر شد به نهر
تصمیم «اَلظلیمه کشیدن» گرفته بود
شاعر : صمصام علوی
- شنبه
- 9
- آذر
- 1392
- ساعت
- 6:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
- 
                            صمصام علوی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه