گذشت عمر و غم بی حساب دیدم من
ز دست دشمن جانی عذاب دیدم من
به یاد تشنگی اهل خیمه افتادم
هر آن زمان که به چشم خود آب دیدم من
عطش ز بسکه توانم ربوده بود آنجا
تمام کرببلا را سراب دیدم من
میان شعله آتش به عصر روز دهم
خیام را همه در التهاب دیدم من
ز خون پیکر صدپاره علی اکبر
محاسن پدرم را خضاب دیدم من
ز قتل باب خود آگه شدم چو زینب را
به حال واهمه و اضطراب دیدم من
علی به مردم کوفه هر آنچه خوبی کرد
به ظلم و کینه از آنها جواب دیدم من
خدا گواست که از خاطرم نرفته هنوز
هر آنچه را که به شام خراب دیدم من
به حال مادر او سوخت قلبم آن دم که
به نیزه ها سر طفل رباب دیدم من
ز گریه های رقیه سوال کردم گفت:
کنون سر پدرم را به خواب دیدم من
دلم زبانه گرفت تا که دخت زهرا را
میان مجلس لهو و شراب دیدم من
- شنبه
- 9
- آذر
- 1392
- ساعت
- 7:19
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه