هنوز دل زغم کربلا شرر دارد
ولی فلک غم دیگر به زیر سر دارد
به خود مگو که محرم تمام شد ایدل
چه غافلی که پس از این مه صفر دارد
مجوی روز خوش از این زمانه غدار
گمان مدار که دست از سر تو بردارد
چها گذشت به زینب در این صفر که هنوز
قلم زگفتن این قصه ها حذر دارد
گشوده تر نتوان گفت راز این مقتل
امان زشام که چشمان خیره سر دارد
هزار بار قلم عزم خویش جزم نمود
فقط نوشت سه نقطه عدو نظر دارد
اگر تو راست توان شنیدن روضه
به ساجدین نظری کن که او خبر دارد
تو گوش دل بگشا و شنو زجان،زینب-
چه شکوه ها که از آن بزم تشت زر دارد
دمی که زخم لب لعل شه دهان واکرد
نمانده بود که هستی شکاف بردارد
زمان گذشت و خزان در خرابه بار انداخت
گزید دخترکی را که سر به بر دارد
گریخت آن زن غساله و به لب می گفت
دلیل چیست ؟که او اینهمه اثر دارد
شاعر : یاسر رحمانی
- دوشنبه
- 11
- آذر
- 1392
- ساعت
- 5:13
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یاسر رحمانی
ارسال دیدگاه