نجوای رباب با علی اصغر :
بخواب آروم علی جان، که مادرت بیداره
رفته عمو ابالفضل ، واسه تو آب بیاره
الهی که تا زنده ام ، به داغ تو نشینم
نشه یه وقت رو نیزه ، سر تو رو نبینم
شرمنده ام علی جان ، اگه که شیر ندارم
ناخون نزن به سینم ، ایشالله آب میارم
" از گریه های اصغر، دلم داره می گیره
یه قطره آب بیارید ، بچّه ام داره می میره "
سه شعبه رو آوردن ، به جای قطره ی آب
آتیش زدن دوباره ، به جون و قلب ارباب
به یاد تو تا زنده ام ، اشکای غم میریزم
گهواره ی خالیتو ، تکون می دم عزیزم
داغ یه سالگیت موند ، روی دل شکستم
شش ماه بیشتر نداشتی ، به ماتمت نشستم
دل گفته ای از : وحید محمدی
آدرس وبلاگ :
http://www.habibalbakin.blogfa.com
- یکشنبه
- 13
- آذر
- 1390
- ساعت
- 7:42
- نوشته شده توسط
- وحید محمدی
مریم ابوسعیدی