چقدر سرخ و سپید و نجیب میخندد
چقدر سرخ و... ولیکن عجیب میخندد
زمان گریه دو چشمش دو ابر بارانی
زمان خنده به شکلی غریب میخندد
زمان گریه، اناری است دانه دانه زلال
زمان خنده، درختی که سیب میخندد
شمال تا به جنوب، از حدود غرب به شرق
دهان گشوده شبیه صلیب میخندد
همین که گریهی خود را به خنده میافتد
دهان آیهی امّنیجیب میخندد
به روی پیکر خود، چون سری است سر در خود
به روی نیزه چهسان دلفریب میخندد
به روی خاک چه ردّالطریق مجنون است
به روی نیزه چه «شیب الخضیب» میخندد
چو عاشقی که دهان تا چگونه از خنده است
چو عاشقی که به روی حبیب میخندد
رسیده است به محبوب خود ولی انگار
هنوز هم به زبانی غریب میخندد
شاعر : مهدی رحیمی
- دوشنبه
- 11
- آذر
- 1392
- ساعت
- 6:4
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
ارسال دیدگاه