گر شمیم غـم و محنت بـه مشام آمده است
شــادی و هلهلـه از مردم شام آمده است
همــره قـافلـۀ عتــرت یـاسیـن تـا شـام
بر سـرنیـزه سـر پــاک امــام آمده است
گرچه در صبح گهان است طلـوع خـورشیـد
خبر این است که خورشید به شام آمده است
با مـلائک ز فلـک گـریـه کنـان جبـرائیــل
در پی دیــدن ایـن مــاه تمام آمده است
مـادرش فـاطمـه از کرب و بــلا و کــوفــه
پی دیــدار گُلش گــام به گـام آمده است
گرچه خون می چکد از گردن و پایش ، نگرید
رهبــرقـافلــۀ شــورو قیــام آمده است
اشـک حلقــه زده در دیــدۀ او، پیش امـام
پیرمـردی که پی عـرض سلام آمده است
سخـن زینب و سجّــاد پی محــو ستـــم
ذوالفقـاری است که بیرون ز نیام آمده است
شرم دارم که بگویم به چه قصـدی با سنگ
هـر طـرف سنگــدلی بر لب بام آمده است
ای «وفائی»بنگـر از همـه ســو، خــار غمی
پـی آزار گُـل خیــــر اَنـــام آمــده است
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- چهارشنبه
- 13
- آذر
- 1392
- ساعت
- 7:31
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه