سایه سوختن خیمه به دیوار افتاد
گذر زینب از این کوچه به بازار افتاد
تا که با نعره یک سنگ، دل آینه ریخت
شیشه ای خرد شد و از سر دیوار افتاد
پای آتش به در خانه گلها وا شد
غنچه ای سوخت، به پهلوی گُلی خار افتاد
کینه و بغض و حسد دست که دادند به هم
دست مادر وسط معرکه از کار افتاد
تا که یک بار نیفتد پدری روی زمین
مادری پیش نگاه همه صد بار افتاد
شهر با نالۀ «یا فضّه خُذینی» می گفت
نفس شیر خدا از نفس انگار افتاد
خاک بر چشم تو دنیا که تماشا کردی
کار پهلوی گل یاس، به مسمار افتاد
عمر گهواره به بوسیدم محسن نرسید
قرعه چوب به تابوت تن یار افتاد
میخ شمشیر شد و نیزه شد و خنجر شد
میخ تیری شد و در چشم علمدار افتاد
شاعر:عطیه سادات حجتی
- چهارشنبه
- 13
- آذر
- 1392
- ساعت
- 16:19
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
عطیه سادات حجتی
ارسال دیدگاه