ز زبانِ آفتاب
ما اندکیم و خیل دشمن، بیشمارند
ما چند فرد، اینان همه، چندین هزارند
این ظلمت شب، این شما، این راه صحرا
یاران من، این قوم، با من کار دارند
امشب مرا در کربلا تنها گذارید
آخر عزیزان شما، چشم انتظارند
من در پی ارشاد اینانم، دریغا!
اینان، مصمّم از برای کارزارند
هر کس بماند با من اینجا، کشته گردد
یاران من، یکسر قتیل این دیارند
اینان نه تنها، تشنۀ خون من استند
حتی به فکر خون طفل شیرخوارند
اینجا جواب العطش، تیر سه شعبه است
اینجا به حلق تشنه خنجر میگذارند
فردا در اینجا، دستهگلهای مدینه
لب تشنه، زیر خارها، جان میسپارند
فردا شوم، از چار جانب تیرباران
این تیرها باید ز پشتم سر در آرند
فردا، تمام کوهها، بر من بگریند
فردا تمام سنگها، بر من ببارند
فردا تمام قصۀ ما را، در این دشت
شمشیرها، بر خاک، با خون مینگارند
زوّار من، تا بیشتر بر من بسوزند
با خود کتاب نخل «میثم» را بیارند
غلامرضا سازگار
- یکشنبه
- 13
- آذر
- 1390
- ساعت
- 21:37
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه