نه روز عید صیام و نه عید قربان است
چه روی داده که شام این همه چراغان است
زنان شام همه می زنند و می رقصند
به هر که می نگرم سخت شاد و خندان است
چه روی داده که در دست شامیان سنگ است
مگر سه ساله ی زهرا به شام مهمان است
میان هلهله ها هیجده سر است به نی
به هر سری نگرم مثل ماهِ تابان است
سری به نوک سنان می خورد لبش بر هم
عیان زحنجر خشکش صدای قرآن است
نقاب بانویی از گرد و خاک و خون سر است
حجاب دخترکی گیسوی پریشان است
سوار ناقه جوانی است در غل و زنجیر
که چشم سلسله بر ساق پاش گریان است
دلا در آتش غم همچو آفتاب بسوز
که سایبان اسیران سر شهیدان است
تن ضعیف و غل و داغ و گردن مجروح
خدای رحم کند آفتاب، سوزان است
هنوز بر لبش آثار تشنه گی پیداست
هنوز آب به او، او به آب عطشان است
سر حسین به بالای نیزه قرآن خواند
یکی نگفت که این سر سرِ مسلمان است
حرامیان ستم پیشه کعب نی نزنید
به کودکی که تنش مثل بید لرزان است
ز دست دختر زهرا طناب باز کنید
که او بر این اسرا یاور و نگهبان است
زسیل اشک جهان را خراب کن "میثم"
که جای گنج الهی به شام ویران است
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- پنج شنبه
- 14
- آذر
- 1392
- ساعت
- 13:17
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه