شب خلوت من و تو ، شده بعد از این مصائب
شـب آرزومه امشـب ، اومـد لیلـة الرغائـب
حالا که سر تو بابا شده مهمون من
ببین از فراقت اومد به لبهام جون من
بابا تا سر تو قاری میشه
زخم لبها کاری میشه، خون تازه جاری میشه
بابا بی قراره دخـتر تـو
جـون میده بـرابر تـو ، وقتـی میبینه سـرتو
بیا تا شب غم بشه سحر ، بشه سحر
بیا بابا حسین منو ببر ، منو ببر
******
ببر دخترت رو بابا ، دیگه از تو این خرابه
آخه بی تو زنده بودن ، برام دم به دم عذابه
بابا خوب میدونی که دخترت بابائیه
بابا خیلی وقته در حسرت لالائیه
بخون تا بازم مثه مدینه
روبروی تو بشینه ، بوسه از رخت بچینه
بخون تا دعاش اثر بگیره
عاشقی رو سر بگیره ، همراه تو پر بگیره
بیا تا شب غم بشه سحر ، بشه سحر
بیا بابا حسین منو ببر ، منو ببر
شاعر : یوسف رحیمی
- یکشنبه
- 17
- آذر
- 1392
- ساعت
- 7:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه