از دل چاهِ سينه ي بي تاب
در شب غصه آه مي کشد
تا که هم رنگ خاکيان بشود
آسمان هم سياه مي پوشد
**
چشم و بغضم دوباره همراهند
تا مرا سمت آسمان ببرند
زائرم دست بر دعا دارم
تا مرا لحظه ي اذان ببرند
**
گريه ارثيست مادرانه که هر
شيعه با آن هميشه مأنوس است
ولي اين بار گريه ايرانيست
روضه اش از هوالي طوس است
**
دلشان مي تپد کبوترها
خاک ماتم به بال و پر دارند
از روي گنبد امام رضا
عزم يک گنبد دگر دارند
**
اي عزادارهاي پر خاکي
کمي آهسته تر که جا ماندم
کاظميني کنيد بال مرا
بشکن اي بغض بي صدا ماندم
**
السلام عليک جود خدا
آشنا هستم اهل ايرانم
پدرت آبروي کشور ماست
سائل سفره ي خراسانم
**
تو جوان مرگ دوم ايلي
پدرت پا به پات مي سوزد
نوکرت هم دوباره با هرم
آتش روضه هات مي سوزد
**
بگو از حجره اي که در بسته ست
چقدر روي خاک بي تابي
از همان پيچ و تاب معلوم است
جگرت پاره ،تشنه ي آبي
**
دست و پا مي زني و بيهوده ست
در حجره به روت مي بندند
نفست را هدر نده اينها
پا به پاي عزات مي خندند
**
لب تو آب را صدا مي زد
همسرت آب بر زمين مي ريخت
به روي خاک خون لبهايت
بعد هر آه آتشين مي ريخت
**
چه بدون ملاحظه بردند
بر سر بام شد شکسته پرت
فکر برخورد را نمي کردند
فکر برخورد پلکان سرت
**
گرچه مويت به حجره خاکي شد
پنجه اي لا به لاش ديده نشد
تن تو با طمع به پيروهنت
اينطرف آن طرف کشيده نشد
شاعر : مسعود اصلاني
- دوشنبه
- 18
- آذر
- 1392
- ساعت
- 7:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مسعود اصلاني
ارسال دیدگاه