اذن حق بود که تو سید و مولا باشی
تشنگان رمضان را یم و دریا باشی
می کنی زنده به یک چشم هزاران عیسی
کم مقامی است بگویم تو مسیحا باشی
گر نداند کسی و خاک مزارت بیند...
...به خیالش نرسد شاهی و آقا باشی
زخم دشنام شنیدی و بغل وا کردی
تا چه حدی تو دگر اهل مدارا باشی
مو سفیدی به جوانی به سراغت آمد
از غم یار تو حق داری اگر تا باشی
تو فقط آمده ای غصه و غم را بخری
وسط کوچه ی غم محرم زهرا باشی
پس بمان و همه جا دور و بر مادر باش
وسط کوچه اگرشد سپر مادر باش
شاعر : مجتبی صمدی
- سه شنبه
- 19
- آذر
- 1392
- ساعت
- 12:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجتبی صمدی
ارسال دیدگاه