• شنبه 3 آذر 03

 یوسف رحیمی

شعر شهادت امام حسن مجتبی(ع) -( چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود )

2719
1

چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود
شایسته شفاعت حیدر نمی شود
چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت
هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود
مرهم به زخمهای دل پر شراره ات
جز خاک چادر و پر معجر نمی شود
یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر
والله از تو پاره جگر تر نمی شود
یک طشت لخته های جگر  پاره های دل
از این که حال و روز تو بهتر نمی شود
یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب
گفتند نه کنار پیمبر نمی شود
گل کرد بر جنازة تو زخم سرخ تیر
هرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شود
پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی
با کربلا و کوفه برابر نمی شود
زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت
سالار من که یک تن بی سر نمی شود
دیگر تمام قامت زینب خمیده بود
از بس که روی نیزه سر لاله دیده بود

شاعر : یوسف رحیمی

  • سه شنبه
  • 19
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 12:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



سید

پاسخ: شعر شهادت امام حسن مجتبی(ع) -( چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود )
یا حسن ابن علی
سم کریم هاست غم یار میخورند
در عمر خویش غصه بسیار میخورند

راز نگفته در دلشان موج میزند
از دوست زهر و طعنه ز اغیار میخورند

زیر عبا زره به تن خویش می کنند
وقت نماز خون دل زار میخورند

حتی سپاهیان و غلامان یک کریم
نان را به نرخ درهم و دینار میخورند

پایین منبرند و علی لعن میشود
خشم مدام خویش علی وار میخورند

هرشب فقط به سجده و هر روز روزه اند
یک کاسه آب لحظه ی افطار میخورند

از همسرانشان طلب آب می کنند
اما به جاش زهر شرر بار میخورند

این زهر را نه از ستم همسرانشان
این زهر را ز کوچه و دیوار میخورند

موی حسن ز غصه ی زهرا سپید شد
رسم کریم هاست غم یار میخورند

سید پوریا هاشمی

یا حسین

سمت نوکریش را که به هرکس ندهند
پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند

پخته ی عشق بشو تا که به اوجت ببرند
که در این میکده پیمانه به نارس ندهند

خوب و بد در نظر دلبر ما یکسان است
باده ی ناب به یک شخص مشخص ندهند

گر که رفتی پی دیدار کریمان خوش باش
چون محال است که دیدار تو را پس ندهند

زائرش شافی دردست و به محشر شافع
این مقامات به عیسای مقدس ندهند

اشک را روزی هر چشم نکرد است حسین
میوه ی تازه که بر شاخه ی پر خس ندهند

بکن این جامه ی دنیا ز تنت چون عابس
سوختن در غم او را به ملبس ندهند

سجده ی شکر بجا آر که عبدش هستی
منصب نوکریش را که به هر کس ندهند

سید پوریا هاشمی

یا رقیه

از چادرت مهتاب ميريزد هميشه

صدها دل بيتاب ميريزد هميشه

وقتي صدايش ميكني با لحن زهرا

بابا ! دل ارباب ميريزد هميشه

چشمان تو ميخانه ها را كرد آباد

بس كه شراب ناب ميريزد هميشه

ناز نگاهت خواب و بيداري ندارد

حتي ميان خواب ميريزد هميشه

تصوير بر دوش عمو بنشستنت را

عمه ميان قاب ميريزد هميشه

وقت نمازت ذكر تسبيح ملائك

از منبر و محراب ميريزد هميشه

اين روزها حال و هوايت فرق كرده

چون از لبت خوناب ميريزد هميشه

با اينكه حالا سوخته با اينكه پاره‌ست

از چادرت مهتاب ميريزد هميشه

سید پوریا هاشمی

چهارشنبه 20 آذر 1392ساعت : 07:18

ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران