دو قدم رفته و، مي خواست پدر، برگردد
سرِ گهواره به آغوش پسر برگردد
شوق ديدار پسر مي كشدش از ميدان
ظاهرا از سرِ تكليف، نظر برگردد
مرد ميدان جگرش خون شده بود، آمد تا
به دل معركه با پاره جگر برگردد
او كه مجموعه ي درد است...! نبينم هرگز...!
اينچنين منقلب و زير و زبر برگردد
صحبت از شهد و عسل بود، وليكن وقتي
نمك افزوده شود، طعم شكر برگردد
بعد از آن تلخ ترين لحظه رقم خواهد خورد
پدر اينبار، جگر سوخته تر برگردد
نوك پيكان به گلو خيره شد اي واي خدا
چاره اي كن نظر تير سه پر برگردد
هم گلو نازك و هم تير به پهناي گلو
واي از آن لحظه كه يك مرتبه سر برگردد
شاعر : علی احدی
- پنج شنبه
- 21
- آذر
- 1392
- ساعت
- 7:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی احدی
ارسال دیدگاه