زخم و غم و درد و داغ و گريه
بـا آل علـي رفيـق هستنـد
انگـار تمـام « شام » با هـم
در ظلم ، به مـا دقيق هستنـدیاسر قربانی
امـروز بـراي اسـتـراحـت
يك گـوشه نشستـم و همان جا
درحُجره كسي به خشم مي گفت:
« اي دختـر پـا بـرهنـه ، برپـا »
اين حلقه ي آهني و سنگين
جا كرده به روي دست و پايم
دنيـا بـه سرم خراب شد تا
گفتند« شبيه يك گـدايـم »
درجمع هميشه يك نفر هست
تـا عيب بـه دامنم بگيـرد
زخمم كه نديده است ؛ ايراد
از طـرز نشـستنـم بگيـرد
حق داشت ، اگرچه ناروا گفت
مـن ، دختـرِ شـاهِ آسمـانم
اين نيست سزايِ من كه اينطور
بـا دامـنِ نـخ نمـا بمـانم
سيلي زد و گفت: خارجي ها
ديگـر شب آخرست امشب
در كنـج خرابه لال باشيد
چون شاه مُكَدّرست امشب
ديـروز ، عـرب زبـان نبودند
آنهـا كـه زدند و بنـد بستند
غش كردم و صبح خواهرم گفت:
ديـشب ، سـر عمه را شكستند
دندانِ شكسته ام ، لبـم را
چون تيغ بُريد و درد دارد
ترسم كه بـه پاسبان بگويم
بر زخم دلم ، نمك گذارد
دركوچه كسان ديگري هم
هستنـد كه راه را ببندند
از بـام نجاستي بريـزند
بر صورت مـا ، تا بخندند
در سايه نمي شود بمانيم
از ترس ، تمام وقت بيدار
امروز يزيد مست تر بود
از هيچ ، إبا نكـرد اين بار
سختست كه با كسي بگوييم
در مَزبَلِه جاي خواب ما شد
تلخست كه چشم روميان ، باز
بر چهره ي بي نقاب ما شد
شاعر : یاسر قربانی
- پنج شنبه
- 21
- آذر
- 1392
- ساعت
- 7:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یاسر قربانی
ارسال دیدگاه