از لحظه ای که روح دمیدند در گلم
روی تو نقش بست در آیینه ی دلم
با سیل اشگ رخت به دریا کشیده ام
یارب مباد موج رساند به ساحلم
تنها برای دیدن روی تو زنده ام
هجران اگر نکُشت شود وصل قاتلم
خورشید را ز خانه ی خود دور می کنم
قربان آن شبی که تویی ماه محفلم
وقتی که چون نسیم شوم کو به کوی تو
بال فرشتگان الهی است محملم
من لایق زیارت روی تو نیستم
از لطف توست گر بشمارند قابلم
بر کلّ مشکلات جهان فائق آمدم
تنها بود ندیدن روی تو مشکلم
خشکیده نخل طاعتم از گرمی گناه
جز میوه ی محبّت تو نیست حاصلم
چون برّه ای که نیست به چوپان توجّهش
تو با منیّ و من همه جا از تو غافلم
من «میثم» از زیادی آب و گل توام
دردا که از گناه بود پای در گِلم
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- شنبه
- 23
- آذر
- 1392
- ساعت
- 8:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه