بعد عمری نوکر در حسرتم دیدار را
کار را ول کرده ام چسبیده ام دلدار را
من غلامی میکنم او خوب شاهی می کند
حق نگیرد از من این ارباب و این دربار را
کار نوکر حرص و جوش روضه ات را خوردن است
حضرت زهرا به دست ما سپرده کار را
سوخته ی در آتش غم را ز آتش باک نیست
قطره های اشک ما خاموش سازد نار را
دار نه!ما را فقط در خاک و خون باید کشید
بهر عاشق گوشه ای انداخت باید دار را
امتحان کن روی من شاید زهیر تو شوم
داخل خیمه بگو در گوش من اسرار را
بی لیاقت بودنم آخر بدستم کار داد
بعد عمری نوکری در حسرتم دیدار را
شاعر : سید پوریا هاشمی
- شنبه
- 23
- آذر
- 1392
- ساعت
- 12:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه