در تمنای لبت آب به زانو افتاد
پیش سیمای تو مهتاب به زانو افتاد
خواست گردن بزند بس که تو زیبا بودی
کُند شد خنجر و قصّاب به زانو افتاد
«در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد؛
حالتی رفت که محراب ... » به زانو افتاد
پاسبانان حریم اند دو چشم ات شب و روز
پیش بیداری تو خواب به زانو افتاد
همه دیدند پس از تو کمر عشق شکست
در همان لحظه که ارباب به زانو افتاد!
شاعر : حسن شیردل
- یکشنبه
- 24
- آذر
- 1392
- ساعت
- 4:18
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن شیردل
ارسال دیدگاه