• جمعه 2 آذر 03


غزل امام حسین(ع) -( بر قافله انداخت نگاهی نگران را )

1700

 بر قافله انداخت نگاهی نگران را
پر کرد سفرنامه ی اندوه جهان را
این قافله هرچند سبکبال و سبکبار
بر شانه ی خود داشت بسی بار گران را
می رفت غریبانه به طوفان بسپارد
گل های به بار آمده در باغ جنان را
هر صبح بهاری شد و افتاد ز چشمش
هر شام غباری شد و آورد خزان را
از بغض، به تنگ آمد و با اشک وضو ساخت
از آه، به تنگ آمد و سر داد اذان را
با ذکر قیامش به فغان برد زمین را
با ذکر سجودش به خود آورد زمان را
برخاست به منبر، نفسی بانگ برآورد
تا فاش کند بر همگان سود و زیان را:
لا حول و لا قوة الّا به الــــهی
دلتنگ، به اطراف خود انداخت نگاهی!
هفتاد و دو قرآن مجید از سخن اش ریخت
هر خاطره اشکی شد و بر پیرهن اش ریخت
از پستی بی حد جهان در نظرش گفت
از غربت اسلام و دلیل سفرش گفت
از عالم آمیخته با ظلم و بدی گفت
از حال خود و شوق وصالی ابدی گفت!
از ذات خدا گفت که غفار و شکور است
از معرکه ی عمر که در حال عبور است
از ذریّه اش گفت که میراث نبی بود
از رگ رگ جانش که پر از یاس نبی بود!
از اینکه خریده ست به جان خوف و خطر را
تا زنده کند یک تنه آیین پدر را
می خواست که این غائله فرجام بگیرد
فریاد برآورد که آرام بگیرد:
- هیهات اگر عهد شما با زر و سیم است
دنیا پرِ کاهی ست که در دست نسیم است!
مرگ است که هر لحظه کمین کرده جهان را
همواره نشسته ست مگر پیر و جوان را...
جان می دهم از خویش که گمراه نباشید
هیهات اگر از دلم آگاه نباشید...!!
بغض آمد و در حنجره اش دست فشان شد
جان همه ی قافله را نوبت جان شد!
یکباره گرفت از لب خود سوز سخن را
آهسته فرود آمد و پوشید کفن را...

شاعر : زهرا شعبانی

  • یکشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 5:31
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران