زینب رسیده از سفری پر ز اضطراب
سرگرم زمزمه ست و دلش غرق التهاب
از من به غیر این تن تیره نمانده است
شمع دلم شده ز غمت قطره قطره آب
پوشیه نیست اینکه بود بر جمال من
این جای سیلی است و قدم های آفتاب
تنهائی و غریبی و در به دری و داغ
این مانده بود پا بزنم مجلس شراب !!!
هر کس به قدر آه خودش داغ دیده است
امّا قسم به جان تو وای از دل رباب
طفل سه سالهات به هوای زیارتت
کنج خرابه کرد عدوی تو را خراب
خنده به درد بی کسی ما چه تلخ بود
امّا فقط غم تو مرا کرده دلکباب
یک دم نشد که لرزه بیفتد به پای من
کردم به دشمنان تو از محملم عتاب
من جز خدا ندیدهام از این اسارتم
جمله خجل شوند به والله ازین خطاب
کارم تمام شد همه جا شد حسینیه
با دست بسته خواهر تو کرده انقلاب
حالا بده اجازه بمانم به کربلا
تا جان دهم به خاک غمت یَابنبوتراب
دارم شبیه فاطمه مرگ از خدا طلب
کاش این دعا شود به مزار تو مستجاب
یادم نرفته لحظۀ افتادنت حسین
لشگر برای کشتن تو جمله در شتاب
شاعر : مجتبی روشن روان
- شنبه
- 30
- آذر
- 1392
- ساعت
- 5:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه