• سه شنبه 15 آبان 03


شعر اربعین حسینی -( کاروان داشت می رسید از راه ، دل زینب در التهاب افتاد )

2383
3

کاروان داشت می رسید از راه ، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشمِ ستاره های کبود ، به سرِ قبرِ آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
به مرورِ غمِ خودش که رسید ، کم کم از مرکبِ شتاب افتاد
دختری سمت علقمه می رفت ، مادری سمت قبرِ کوچکِ خود
خواهری بر سرِ مزارِ خودش دل به دریا زد و به آب افتاد
گفت: اگرچه که بی پر آمده است ، بی پر و بی برادر آمده است
چشم واکن که خواهر آمده است ، که پس از تو در اضطراب افتاد
زینبی که اسیرِ مویت بود ، بینِ خون، گرمِ جستجویت بود
دربه در شد ، درست آن وقتی که به مویِ تو پیچ و تاب افتاد
بعدِ تو خیمه در حصار آمد ، از زمین و زمان سوار آمد
به حرم امرِ بر فرار آمد ، همه ی خیمه در عذاب افتاد
پای غارت به خیمه ها وا شد ، دست هایی پلید پیدا شد
"سرِ یک گوشواره دعوا شد" ، سنگ بر شیشه ی گلاب افتاد
داغدارم هنوز از کوفه ، از گریزِ رئوسِ مکشوفه
داغداری از آن زمانی که از سرِ بچه ها حجاب افتاد
تشنگی های تو کویرم کرد ، غمِ دوریِ تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد ، راه در مجلسِ شراب افتاد
خیزران را که غرق خون دیدم ، از غرورِ رقیه ترسیدم
لرزه بر جانِ بچه های تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد
آتشِ فتنه تیز می کردند ، تشتِ زَر را عزیز می کردند
صحبت از یک کنیز می کردند ، گریه در نغمه ی رباب افتاد
در اسیری امیر بودن را از نگاه تو خوانده ام ، یعنی :
می شود با همین نگاه از عرش مثل یک سجده مستجاب افتاد

 

شاعر : محمد بختیاری

  • یکشنبه
  • 1
  • دی
  • 1392
  • ساعت
  • 15:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران