بابا بیا که قلب من از غصه آب شد
کاخ ستم ز سیل سرشکم خراب شد
بابا بیا که در هوس شوق دیدنت
چشم کبود و مضطربمغرق خواب شد
شد ناله ام مکمل گفتار عمه ام
در شام و کوفه از نظرم انقلاب شد
از چیست چنگ بر رخ ماهت نشان زده
بابا چرا محاسنت اینسان خضاب شد
از ضرب کعب نی نفسم بند آمده
سیلی زدن به روی یتیمت ثواب شد
دیگر نمانده زینتی از بهر دخترت
از بس که پنجه های ستم پر شتاب شد
بی معجرم ولی زهمه رو گرفته ام
خون لخته های روی سرمن حجاب شد
از ما شکست حرمت از تو لب کبود
وای از جسارتی که به بزم شراب شد
احسان محسنی فر
- پنج شنبه
- 1
- بهمن
- 1388
- ساعت
- 10:35
- نوشته شده توسط
- احسان محسنی فر
ارسال دیدگاه