• سه شنبه 4 اردیبهشت 03


شعر اربعين_مرثيه حضرت زينب كبري(س) -( آنان كه باباي تورا تكفير كردند )

3127
11

آنكس كه مارا نورُ كُم واحد نوشته
آب و گِل ِ مارا ز يكديگر سرشته
از روز ِ اول تا كنون كس در بهشته
اُنس ِ من و تو پا نزد حتي فرشته...
تو ماندي و من رفتم و اي داد بيداد
خواهر شدن آخر چه كاري دست من داد
اين خواهري كه بار ِ غم دارد ميارد
با خواهر ِ چل روز ِ پيشَت فرق دارد
گريان به روي قبر تو سر ميگذارد
پيراهنت را رويِ سينه ميفشارد
از اين سفر اين است دستاوردِ زينب
پاشو برايِ تو كفن آورده زينب
از كربلا رفتم رسيدم كربلا باز
پُر شد مشام من ز عطر ِ نينوا باز
با خطبه هايم زنده شد دين ِ خدا باز
پيروزمند از شام برگشتم كه تا باز...
...مثل گذشته مونِسَت باشم برادر
اينجا بمانم پيش تو تا صبح محشر
اينجا همان جايي ست كه دلبر كُشي شد
با داغ ِ اسماعيل ها  هاجر كُشي شد
در ساحل ِ يك روز آب آور كُشي شد
بر رويِ دستان حسين اصغر كُشي شد
اكبر همين جا پيكرش شد ارباً اربا
قاسم همين جا سينه اش شد مثل زهرا
اينجا تن پاكت ميان خون وضو كرد
شمر آمد و با خنجرش قصد گلو كرد
خنجر نبُرّيد و لعين كاري مگو كرد
لج كرد و با چكمه تنت را پشت و رو كرد
با پشتِ خنجر آنقَدََر زد تا سر افتاد
بالاي تل ِ زينبيه خواهر افتاد
آنان كه باباي تورا تكفير كردند
در چند ساعت خواهرت را پير كردند
جسم تورا آماج صدها تير كردند
مركب سواران پيكرت را زير كردند
ميتاختند و خاك مقتل گرم ميشد
با سُمِّ مركب استخوانت نرم ميشد
زخمي به بازوي تو خورد و ديد خواهر
سنگي به ابروي تو خورد و ديد خواهر
نيزه ز پهلوي تو خورد و ديد خواهر
پنجه به گيسوي تو خورد و ديد خواهر
قاتل تمام هِمَتَش را ميگُمارد
عمامه ات را از سر ِ تو در بيارد
تو روي نيزه رفتي و من روي محمل
دنبال ميكردم تورا منزل به منزل
در بين آواز و هياهوي اراذل
قرآن تلاوت كردي و بُردي ز من دل
هربار چشمم خيره ميشد در دهانت
سرنيزه را ميديدم از پشت زبانت
از بال جبرائيل شهپر را گرفتند
اسباب معراج كبوتر را گرفتند
از ما تقاص ِ بدر و خيبر را گرفتند
هر كار كردم باز معجر را گرفتند
بي روسري بودم ولي با آستينم
گفتنم كه ناموس اميرالمؤمنينم
بي تو ميان كوچه و بازار رفتم
با محمل ِ بي پرده در انظار رفتم
بي مقنعه تا گَرده يِ اشرار رفتم
با دستهاي بسته تا دربار رفتم
يادم نرفته ازدحام مردها را
بي قيديِ دستان آن ولگردها را
تا رأس سقاي حرم را مثل قرآن
بر نيزه ميبستند در پيش اسيران
در كوچه هاي شام ميشد راه بندان
آتش شراره ميزد از جان يتيمان
چشم سكينه تا عمو را رويِ ني ديد
رأس ابوفاضل به رويِ نيزه چرخيد
از شام آوردم سلام دخترت را
پيراهن و عمامه و انگشترت را
بنگر شقايق هاي زرد و پرپرت را
امداد كن با گوشه چشمي خواهرت را
بايد از اينجا خسته برگردم مدينه
با يك دل بشكسته برگردم مدينه

شاعر : حسین قربانچه

  • سه شنبه
  • 3
  • دی
  • 1392
  • ساعت
  • 16:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران