بس که از هجر رخت غمزده و زار شدم
با دل غمزدگان مونس و غمخوار شدم
خواهشم دیدن تو یا اجل خویش بود
بس بود این همه بر قلب تو آزار شدم
صحبت خال لب و چشم خمارت نکنم
بس که محروم ز دیدار تو ای یار شدم
گر چه سخت است بگویم، که کس دیگر را
جای تو در عمل خویش خریدار شدم
من ندانم ز چه رو باز مرا می خواهی
من که شرمنده ی این خوبی رفتار شدم
من چنین گمره و آلوده نبودم مددی
که پس از رفتن یاران به خدا خوار شدم
هر چه کردم ز گناهان برهم خود دیدی
از ضعیفی دلم باز گرفتار شدم
توبه از سوی تو زیباست بر این بی کس و یار
مددی کن به خدا بی کس و غم خوار شدم
شاعر : جواد حیدری
- شنبه
- 7
- دی
- 1392
- ساعت
- 16:28
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد حیدری
ارسال دیدگاه