بر جان خانه کینه ای شعله ور افتاد
آنقدر زد آنقدر زد آخر در افتاد
ای کاش می چرخید از لولا در، اما
در وا نشد افتاد، روی مادر افتاد
می خواست تا در پیش نامحرم نیفتد
می خواست… اما هرچه کرد او آخر افتاد
با یاعلی پا شد ولی مولا زمین خورد
با یا رسول الله او پیغمبر افتاد
فهمیده بود این باغ بار شیشه دارد
آنقدر زد از شاخه سیب نوبر افتاد
یک آیه با میخ در و یک آیه با زهر
یک آیه هم در قتلگاه از کوثر افتاد
در گوشه ی گودال مادر بود وقتی
چشمان تیز خنجری بر حنجر افتاد
از آستین دست شقاوت تا در آمد
چشم طمع بر حلقه ی انگشتر افتاد
یک تیر با هجده هدف یعنی که زینب
یک سنگ خورد از نیزه ها هجده سر افتاد
***
شاعر : محسن عرب خالقی
- یکشنبه
- 15
- دی
- 1392
- ساعت
- 15:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محسن عرب خالقی
ارسال دیدگاه