این چه حالیست که این دیده پریشان باشد؟
همه جا در پی دیدار هراسان باشد
از کنار دل من دیر سفر کن که دلم
چون غبار قدمت بی تو پریشان باشد
از تصدق به گدایت نظر لطف نما
شاهد فقر دلم خشکی چشمان باشد
من که این گونه نبودم تو خودت می دانی
بی کس و یار شدم درد فراوان باشد
چه کنم بهر ظهورت نشدم باعث خیر؟
تا به کی سائل تو در پی عصیان باشد؟
مپسند این همه عمرم به گنه صرف شود
عمر من بهر تو ای یوسف قرآن باشد
کو مناجات شب و شور و نشاط سحری؟
کو دگر دیده که در هجر تو گریان باشد؟
باز آن حال و هوا را به دلم برگردان
که دلم ساکن وادی شهیدان باشد
ما ز دیدار رخ رهبر خود مست توایم
پیر ما همنفس پیر جماران باشد
شاعر : جواد حیدری
- یکشنبه
- 15
- دی
- 1392
- ساعت
- 15:17
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد حیدری
ارسال دیدگاه