مادرت نیست ولیکن پسرت هست هنوز
جای شکر است که مهدی به سرت هست هنوز
نفست تنگ شده کنج قفس افتادی
باز خوب است که این بال و پرت هست هنوز
با حضور پسر مثل گلت آقا جان
مرهمی بر جگر پر شررت هست هنوز
گرچه جان دادنتان سخت شده امّا باز
خوب شد کاسه ی آبی به برت هست هنوز
زود باشد پسرت داغ یتیمی بیند
وقت تا وقت عروج و سفرت هست هنوز
لب تو خشک و دو چشمان تو تر آقا جان
گوییا ظهر عطش در نظرت هست هنوز
ای کریمی که فقیران همه مهمان تو اند
دست خالی گدایان به درت هست هنوز
شاعر : وحید قاسمی
- یکشنبه
- 22
- دی
- 1392
- ساعت
- 7:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه